فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

هر که در کوی تو چندی چو دلم منزل داشت

دایم از زلف سیاهت گرهی در دل داشت

رشکی کشتة شوقم که همان بعد هلاک

چشم حسرت نگران بر اثر قاتل داشت

روزی برق شود سبزة این دشت آخر

هر چه در کوی وفا سبز شد، این حاصل داشت

در میان لجّة غم داشت رهی چون کف دست

کشتی ما خطر آن بود که در ساحل داشت

ناقه هر چند زره از پی مجنون می‌رفت

دل مجنون همه جا سر به پی محمل داشت

روز ما تیره که رخسار تو از سبزة خط

کرد اظهار غباری که ز ما در دل داشت

رخت بستند حریفان همه زین منزل تن

غیر فیّاض که در کوی تو پا در گل داشت