فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

سودای تو از جان وفاکیش نرفتست

داغت ز دل بیهده‌اندیش نرفتست

سیلاب فنا گر برد اسباب دو عالم

چیزی به در از کیسة درویش نرفتست

زاهد نکند ترک جگرکاوی مستان

حق برطرف اوست که از خویش نرفتست

سعی همه تا منزل یأس است درین راه

زین مرحله یک گام کسی پیش نرفتست

فیّاض مزن نیش دگر بس که هنوزم

از کام جگر لذّت آن نیش نرفتست