امشب ز فرقت تو دلم چون چراغ سوخت
در خون نشست گریه ازین درد و داغ سوخت
جام و سبو ز هجر رخت دل شکستهاند
چون داغ لاله در کف ساقی ایاغ سوخت
محض از برای خاطر پروانهها به بزم
شب تا صباح شمع نشست و دماغ سوخت
از شرم قطرههای عرق بر عذار تو
شبنم چو خال بر رخ گلهای باغ سوخت
فیّاض عاشقی تو و ما داغِ بیغمی
خواهد ترا محبت و ما را فراغ سوخت