کردند پردة رخ دلدار شیشه را
افتاده است کار و عجب کار شیشه را
ساقی به ناز خویش که مگذار شیشه را
همچون دل شکسته به دست آر شیشه را
دیگر نماند منّت پروای ساقیم
پر کردهام ز بوی می این بار شیشه را
این تلخ باده به که به یکبار درکشیم
خود را گران کنیم و سبکبار شیشه را