تاج خرقان به بخارا به لب جوی بشیر
خر مغ . . . اد و بترسید ز تاوان دادن
به سمرقند کنون هم خر مغ میطلبد
تا به . . . اید که ز حرفت نتوان استادن
خر خمخانه ز من چون خر بر یخ مانده است
عاجز از رفتن و استادن و از افتادن
گفتم ای خواجه بدین حال مغ اندیش مباش
خر مغ نیست توانی خر ترسا . . . ادن