سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قطعات » شمارهٔ ۳۰ - نجم کلاهدوز

غلام طلعت نجم کلاهدوز منم

حکیمِ ابله و پیرِ جوان‌سپوز منم

جهان جدم و هستم جهان‌فروز به هزل

مرا ببین که جهان جان‌فروز منم

بلند و روشن چو نان به نور خاطر خویش

ز عشق نجم چو خورشید نیمروز منم

به یاد نجم کلهدوز هر شبی تا روز

زننده جلق به صابون نیمکوه منم

عشق ابروی چون قوس و مشکبو مویش

چو زه بخف و خراشید رو چو نور منم

بدین صفت که منم کور رومه سوز همی

گمان برم که مگر کور رومه سوز منم

تو با حیل ز بخارا جوال و ژنده خویش

به من فرست که آن را جوالدوز منم

ز من محمد بافنده را سلام رسان

که دوستیش به فام است و فام دوز منم

کشید قامت و مکروی و مشکبوی وی است

خمیده قامت و جماح و گنده یوز منم