سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - من رمه بانم

از خرتر تا جرس گشاده زبانم

ناصر مغ را بتاج خرقان بانم

تاج و مرا با دو خر مباشرت افتاد

وی بغم این و من بحسرت آنم

تاج بمن گفت من مفلسف عصرم

بر رمه گوسفند عقل شبانم

گرگ گیاخوار و گوسفند دریده

در رمه من بوند و من رمه بانم

عاجز کار منند لاله و زیرک

هیچ ندانند از اینکه هیچ ندانم

با همه فرزانگی و عقل مغ اندیش

بر خر مغ عاجزم که پیر و جوانم