سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - در هجو ابوالمظفر

ای دیو بوالمظفر چون دزد بغنوی

یکشب بنخشب اندر پی فتنه نغنوی

از فعل زشت و سیرت ناخوب همبری

با دیو بوالمظفر خر کنگ کسنوی

تو گنده مغز شرعی و او گنده مغز شعر

با وی بگنده مغزی همچون ترازوی

با دیو بوالمظفر گشته بحق و داد

سیب دو نیمه کرده و گوز دو پهلوی

او راست بر تو فخر که او مؤمن نواست

عار از تو بروی است که تو کافر نوی

معزول گشته ز پی اعتزال را

از مذهب حنیفی و از راه شفعوی

منکر شده عذاب نکیر و سوآل گور

خوش کرده در دل آنکه نبینی و نشنوی

منکر شو ار توانی نار سعیر را

تا اندرو بحشر نسوزی و بر نوی

هستی بزندگانی اندر عذاب گور

وانگه بوی تباری ایمان و نگروی

بر تو عقیل و عدنان چون منکر و نکیر

بر سر زنی دبوس که نان آری شوی

گوئی که مرد معنویم در همه سخن

مرد سخنت خواند تصحیف معنوی

بر موسی پیمبر و بریو شع بن نون

بهتان زوربندی ای طاعن غوی

گوئی که از نبوت موسی بیوفتاد

گنجید در دهان تو کفری چنین قوی

از تو اگر جهودان این قول بشنوند

بربایدت کسی ز جهودان به جادوی

تا آنگهی که جمله در انبار تو نهند

هر یک فراز خویش جو ثعبان موسوی

مربوالیقین امام همه شرق و غرب را

گوئی که ز اهل دین نبود او ز بدخوی

باب ورا گرامی خوان و بد گرای

تا زین سخن که گفتی باشد برون شوی

برهان امام دین را خواندی خر سیاه

زین زیر بار کفر و ضلالت چو خر بوی

با مرسلان نسازی با عالمان همی

ای مادرت جلب بچه ره برهمی روی

ماخولیای کفر تبه کرد مغر تو

چشم علاج تو ز طبیبان عیسوی

گفتند قطب دولت داند نمود و بس

داروی مغز او بسر تیغ هندوی

عثمان بن سلیمان کز تیغ او قویست

هم دین مصطفائی هم ملک خسروی