ملیح را به بخارا از این خبر نبود
که در سر پل نی زو ملیحتر نبود
غنیمت است دم آنرا که روی او بیند
که طعن و ضرب و ده و گیر و کر و فر نبود
حلاوتست به لفظ ملیح در شکر
که بی حلاوت نفس شکر شکر نبود
اگر هزار هنر دارد اندر او عیب است
که عیب عیب بود آن هنر هنر نبود
ز جمله ثنوی زادگانش میشمرند
اگر بود نه عجب هم عجب اگر نبود
درین اگر مگری میرود حقیقت نیست
کجا حقیقت باشد اگر مگر نبود
موحد است گذشته ز ملت ثنوی
ولکن از ثنوی زادگی گذر نبود
خوهر فشارد و مادر کشد سپس نگرد
پسر سپوزد و زین جمله بر حذر نبود
بخاریان را مغ مزدکی بود نامی
که مزدکی را بی مادر و خوهر نبود
ملیح را نپسندند خویشِ خود گفتن
که خال و عم ورا مادر و پدر نبود
زبان بی سخن اندر دهان بی دندان
نهفته دارد و باز از دولی به در نبود
به غرچگان رباط چهار سو سوگند
همی خورند که جفت ملیج خر نبود
بیا و پردگیان را به غرچگان بگذار
که پردهدار نباشد که پردهدر نبود
هزار زخمه به دانگی است نرخ کردن نو
به نسیه میدهی آنرا که نقد خر نبود
به موم و روغن و گل سرخ زخمگه کن نرم
که تا به دست بزرگان دین ضرر نبود
چو خاضع و متواضع شدی بزرگان را
یکان یکانک شرطست اگر حشر نبود
چو آستانه صدر جهان کنی بالین
کسی که قصد قفای تو کرد سر نبود
چو سیف دین را خدمت کنی شوی مخدوم
جزای خدمت وی جز بدین قدر نبود
چو طوق منت جور حسام دین داری
سم ستور ترا کم ز نعل زر نبود
به ملک دین خلف است از حسام دین شهید
چو شاهزاده شهادت به مرگ بر نبود
بود محال جگرگوشه را خلف خواندن
خلف چراست چرا گوشه جگر نبود
زهی خلیقه درس پدر حسام حسام
که کس نظیر تو اندر صف نظر نبود
ترا به نام پدر خواند و مراد وی این
که تا به نام پدر جز تو نامور نبود
به جاه صدر زبردستی است و اسم ترا
چنانکه دست کس از دست تو زبر نبود
توئی که بر فلک شرع سید القرشی
به نور و ذهن و ذکای تو ماه و خَور نبود
به شرع شرع محمد که سید البشر است
همال تو کس از ابنای بوالبشر نبود
ترا به نظم و به نثر آفرین چنان گویم
که نثر من عبث و نظم من هدر نبود
در آل برهان ابیات من ز خوشی و لطف
اگر، نه بیش، کم از رشته درر نبود
طویله کردم و در گردن ملیح افکند
ملیح را به ازین حسن زیب و فر نبود
بقای صدر جهان با دو آل برهان کل
که هیچ سلسله زین آل خوبتر نبود
ملیح شاید بر سوزنی نیاز آرد
که در مطایبت سوزنی بتر نبود
وگر بتر بود اندر هجای او به مَثَل
جز از برای سر سهمناک خر نبود