سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۸ - در هجاء خمخانه و مدح میر نصر بن ابراهیم

خر سر خمخانه را لبیشه کنم لب

تا کنم از روی تیشه چون لب ارنب

وانگهش آرم برون بشعبده بازی

ارنبکی ارنب رنود ملقب

باز سرش بشکنم بسنگ هجا خرد

تا نه بعانه هجا رسد نه بعنغب

. . . و هجا سخت کرده دارم و عغعغ

می کشمش هر دمی سبوزم غبغب

ماده خرش را چو اسب عاری درویش

نام کنم گه عیال و گاهی مرکب

آن خر مرده که کرکسان و کلاغان

طعمه بمنقار ازو کنند و بمخلب

گند چنان خر بجای گند دماغش

دارد بوی عبیر و عنبر اشهب

گوید من شاعرم بسی سخن خوب

از نفس من منظم است و مرتب

بانگ خوش آرد جلاجل سخن من

نزد اجلا جلالتم بملقب

گویم نی کز خران اوش و قنوشی

که کش آخر چیان میر مقرب

وارث میر عمید نصر براهیم

ناقد الفاظ پارسی و معرب

میر مهذب سخن که باکس و ناکس

هرگز لفظی نراند کان نه مهذب

نیست عجب گر سرای اهل سخن را

از صلتش گردد آستانه مذهب

کوکبه فاضلان روی زمین راست

رایت اقبال ازو رسیده بکوکب

ذات ورا ایزد از مکارم اخلاق

هیئت و ترکیب داد و کرد مرکب

سیری آز و نیاز خلق جهانرا

در کف دادش نهاده مطعم و مشرب

باب فصولات لطف اوست مقسم

دفتر تصنیف جود اوست مبوب

باب فتوت بخلق کردی مفتوح

فاتحه آموختی هنوز بمکتب

تجربة الجود اگر نویسد کلکش

گنج گهر بخشد این خطی است مجرب

ای سخن آرای را بفکرت مدحت

روز بسر بردن و گذاشتن شب

تا بزید سوزنی ثنای تو گوید

عمر گذارد برین فضیلت موجب

محمل صدق است و کذب شعر که گفتند

اعذب شعر آن بود که باشد اکذب

اعذب اگر هست و نیست مدح تو صدقست

هست مرا این قصیده اصدق و اعذب

مدح سرای توام بغیب و بحضرت

نیست دمی یادت از ضمیر مغیب

مدح جز از تو زبان بنادر گوید

یاد تو در پیش سینه باشد اغلب

مدح و ثنای تو شد ز جمله اوراد

ورد من و مجد دین مؤید نخشب

طول بقای تو خواستیم ز یزدان

عمر تو عیش توهنی و مطیب

کف بدعا برگشاده ایم بحاجت

دعوت ما مستجاب گردان یارب

ماه بعقرب از آنکه نیک نباشد

ماه بقای عدوت باد بعقرب

عقرب زلفان و ماهرویان بادند

بسته و بگشاده پیش تو کمر و لب