سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - در مدح قدر ارسلان

سوی جبال سپهدار شرق شد به جدال

خدای عرش بر او سهل کرد فتح جبال

ز بیم آنکه سر تیغ او به بال رسد

عدوش سر به هزیمت نهاد تافته بال

حلال بود بر او خون طاغیان از عدل

ز روی فضل و بزرگی بریخت خون هلال

به جان مال امان یافتند ازو قومی

نبوده ایمن از ایشان کسی به جان و به مال

خیل تیغ قدر ارسلان سپهسالار

اگر به کوه درافتد درافکند زلزال

به که سنان فزع تیغ او از آن بیش است

کجا به ترکستان بوده سهم رستم زال

ز دور گردون خورشید تیغ زن سنگی

شنیده‌ای که کند لعل در هزاران سال

به ساعتی سر تیغش ز کهستان کمیج

رمال لعل بدخشی کند ز خون رجال

به نور عدل وی آراست جمله روی زمین

چنانکه چرخ به خورشید از قیاس و مثال

سران خلّخ و مردان مرد و شیر دلان

نهاده گوش به فرمان او به جان و به مال

به روز بزم ز بهر ویند دوست‌نواز

به روز رزم ز بهر ویند دشمن‌مال

بدان که نیک‌سگال است و نیک‌خواه دلش

زمانه هست ورا نیک‌خواه و نیک‌سگال

به عهد او چو ستمکاره مر ستمکش را

ستم کشنده ستمکاره را کند پر و بال

جز از وبال قیامت بدان ندارد ترس

وز او بترسد دشمن چو متقی ز وبال

ایا پناه دل و پشت لشکر توران

که هست لشکر توران به تو گرفته جمال

مخالفان تو از تو ضعیف‌حال شدند

موافقان ترا از تو است قوت حال

سپهر دولت و اقبال و جاه و حشمت را

تویی چو چشمهٔ خورشید بی کسوف و زوال

به هر کجا که روی غالب آیی و قاهر

مظفر آیی و منصور در همه احوال

همیشه تا صفت بزم و رزم باشد خوش

به گوش مردم عشرت‌فزای جنگ‌آغال

ز هر بدی که به وهم کسی گذر دارد

نگاهدار تو بادا مهیمن متعال