رسیده ماه محرم به سال پانصد و شصت
به بارگاه وزیر خدایگان بنشست
که تا نظر کند اندر جمال طلعت او
که هیچ شه را مانند او وزیری هست
خجستهرای و همایونلقا و فرّخفال
دراز عمر به عدل و ز ظلم کوتهدست
ستودهسیرت و پاکاعتقاد و نیکوظن
به دل خدایشناس و به تن خدایپرست
سر وزیران صدر بزرگ سعد الملک
که سعد اکبر ناظر بُوَد به وی پیوست
درِ سعادت نام خدایگان مسعود
گشاد بر وی بخت آن چنان که نتوان بست
اگر نه عدل شهستی و نیکراییِ او
شدی سراسر کار جهان تباه و تبست
ز باغ دولت شاه جهان به خلق جهان
گل سعادت او بوی داد و خار نخست
ز خار غم دل و جان کسی که در دل او
درخت دوستی و مهر او نرُست نرَست
هر آنکه جُست مراد وی از جهان حاصل
ز چنگ جور و عنا جُست ور نجُست نجَست
بلند همت صدری که همچو جرم زمین
به جنب همت او آسماننمایت پست
به گوهر از همه آزادگان شریفتر است
بر آن قیاس که یاقوت ناروان زجست
ز باده کرده کرم و لطف نوش لذت او
سران روی زمینند خرّم و سرمست
به کام حاسد او چون کیست باد انوش
به کام ناصح او همچو نوش باد کیست
به سال پانصد و شصت این قصیده گفتم و خواست
بقای عمر ورا شش هزار و ششصد و شصت
جهان به کام و مرادش رفاه تا ماهی
به کام حاسد او چون به کام ماهی شست