وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

فکنده زلف تو در کار دل هزار گره

دگر مزن تو بر ابروی فتنه بار گره

گشای کاکل مشکین و کار دل بگشای

مزن به رشته ی عمر من ای نگار گره

نسیم باد صبا، تارِ  چینِ زلفِ  تو را،

گشوده و زده بر نافه ی تتار گره

نوای چنگ و ربابم نمی گشاید دل

گشای مطرب مجلس زتارِ تار گره

علاج درد دلم را چه می کنی امروز

من اوفتاده به کارم زسال پار گره

سر قرابه ی می باز کن تو ای ساقی

گشای از دل مستان ذوالخمار گره

گره به رشته ی جان اوفتاده بود زدل

چو خون شد از غم او باز شد زکار گره

فدای همّت آن عاشقی که در ره دوست

کند چو گریه فتد در گلوی یار گره

«وفایی» از همه عالم بُرید و بست به دوست

زده است رشته ی الفت به زلف یار گره