گفتم به بت ساده: که ای ترک خجندی
ای هر خم زلف تو مرا بند و کمندی
شیرین تر از این قامت و بالا نشنیدم
چون گلبن نورسته نه پستی نه بلندی
با این لب شیرین چو در آیی به شکرخند
گویند: که شور شکری فتنه ی قندی
گفت: از لب شیرین من این بوالعجبی نیست
خاصه که بود بوسه گه بهجت افندی
گفتم: که بگو قیمت یک بوسه ازان گفت:
این نکته ندارد صفت چونی و چندی
جان بهر تو غم نیست ولی واهمه دارم
کین جان محقر ز «وفایی» نپسندی