السلام ای باغ رویت «جنت المأوا» ی من
السلام ای تار گیسویت شب یلدای من
السلام ای گوشه محراب طاق ابروت
در دو عالم قبله ی من، مسجد الاقصای من
السلام ای گشته در دور خط و خال لبت
در سر بازارها سودای من، غوغای من
السلام ای بر گل رویت غزلخوان روز و شب
بلبل خونین دل مسکین دل شیدای من
السلام ای دیدن و خندیدن و رنجیدنت
مرهم من، داغ من، روح فرح بخشای من
السلام ای سرو نورین سایه ی جان ها ولی
سایه ی سرو بلندت ملجأ و مأوای من
السلام ای آن که در جنت سرای لطف و ناز
قامت جان پروری، هم سرو هم طوبای من
السلام ای جرم بخش صد چو من آشفته کار
از تو غیر از جرم بخشی نیست استدعای من
السلام ای بندگان را خواجه ی مشکل گشا
بر «وفایی» رحمتی ای سید و مولای من!