گفت همسایه ای مرا دیشب
کز تو خواهم نمود صرف نظر
سببش بهر چاره پرسیدم
گفت چون کیسه ات تهیست ز زر
گفتمش: ای زمرد می بکنار
وی بگیتی زن تو بی شوهر
تو که هستی ز روی من بیزار
کور شو تا نبینیم دیگر