صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

عاشق صادق ای جوان، بند هوس نمی‌شود

طایر قدس آشیان، صید مگس نمی‌شود

چند اسیر این و آن؟ دل به یکی ده ای جوان!

چون همه کس در این جهان بهر تو کس نمی‌شود

داشت کسی که عاطفت، نیست انیس بدصفت

گوهر بحر معرفت، همسر خس نمی‌شود

طی طریق رهروان، نیست به ناله و فغان

رهبر اهل کاروان، بانگ جرس نمی‌شود

پیرو نفس اگر شوی، خصم تو می‌شود قوی

دزد، رفیق معنوی بهر عسس نمی‌شود

بوالهوسی و بوالهوس، هست چو طایر و قفس

خواهی اگر زنی نفس، کنج قفس نمی‌شود

عقل ضعیف و ناتوان، نیست چو عشق کاردان

نه خر لنگ را که آن همچو فَرَس نمی‌شود

چون من (صابر) ای صنم، با تو کسی که زد قدم

کیست که همچو صبحدم، تازه‌نفس نمی‌شود