در جهان زاغ اگر دعوی شهباز کند
مشت خود را بر مرغان چمن باز کند
ز آنکه شهباز نه تنها هنرش پرواز است
ورنه هر مرغ توانست که پرواز کند
۳
کار هر بوالهوسی نیست دم از عشق زند
ساحر اینجا نتوان دعوی اعجاز کند
خواجه شو، بنده حرص و طمع و آز مباش
ای بسا فتنه که حرص و طمع و آز کند
تا دل از قید تعلق نشد آزاد چو سرو
خویشتن را نتوانست سرافراز کند
۶
آنکه نادم شود از کردهٔ خویش آخر کار
فکر انجام خود آن به که ز آغاز کند
مرغ حقگو چو ز حق گفتن خود گشت خموش
جغد، جا در صف مرغان خوشآواز کند
(صابر) این آن غزل نغز (غمام) است که گفت
«چون نسیم سحری پرده گل باز کند»