از چه بر دنیا و اهلش اتکا باشد مرا؟
نیستم اعمی که حاجت بر عصا باشد مرا
مهربانی را طمع هرگز ندارم از رقیب
از گدا، کی انتظار کیمیا باشد مرا؟
با خسان همدم نمی گردم بمانند حباب
حیف باشد زندگی صرف هوا باشد مرا
گر همای همت من اوج گیرد نه سپهر
زیر پا افتاده ی چون بوریا باشد مرا
سیر گیتی کی توانم کرد بیرنج سفر
گر نه دل آیینهٔ گیتینما باشد مرا
در مقام دوستی گر جان کسی خواهد ز من
تکیه بر او رنگ تسلیم و رضا باشد مرا
میدهم رجحان بر آن بیدست و پایی را، اگر
پای کجرفتار و دست بیسخا باشد مرا
من که با خلق نکو میگردم از اهل بهشت
خوی زشتی درخور دوزخ چرا باشد مرا؟
کشتهٔ گرد کدورت شد چراغ خاطرم
طالعی همچون چراغ آسیا باشد مرا
فکر (صائب) خاص (گلچین) و (امیر) و (صابر) است
حاش لله کاندر این دعوی خطا باشد مرا