بلند اقبال » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱ - در مرثیه بر شهیدان کربلا

از دست ظلم شمر ستمگر به کربلا

گریان شدند مؤمن و کافر به کربلا

هرگز کسی ندیده و نشنیده در جهان

جوری که شد به آل پیمبر به کربلا

پنداشتی قیامت کبری پدید گشت

کافتاده بود شورش محشر به کربلا

افغان العطش ز چه میرفت بر فلک

می‌بود اگر که ساقی کوثر به کربلا

خورشید منکسف شد و مه گشت منسخف

از شرم ظلم شمر بداختر به کربلا

بر نیزه رفت بس که سر سروران دین

طالع شد آفتاب ز هر سر به کربلا

مسدود بود راه نظر طایران تیر

از بس که می‌زدند همی پر به کربلا

مجنون شوم به حالت لیلا در آن زمان

کز کین شهید شد علی اکبر به کربلا

در بر کشید مشک خطان را ز بس همی

ز آنروی خاک گشته معطر به کربلا

یا رب به آه و نالهٔ دلهای دردناک

ما را نصیب کن که در آنجا شویم خاک