بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۴ - قطعه

نبود درهمه رویزمین چو کشورفارس

به ملک فارس نبودند گر مشیر وقوام

بسی حرام خدا را که این نمودحلال

بسی حلال خدا را که آن نمودحرام

هم این شکست دل خلق را ز پیر وجوان

هم آن ببست در رزق را به خاص وعام

سفارشی که از این است بدتر از فحش است

نوازشی که از آن است بدتر از دشنام

خدای لم یزلی هر دو را کند نابود

به جاه قرب علی هر دورا کند گمنام

الهی آنکه رسد روز عمر این را شب

الهی آنکه شودصبح عزت او راشام