بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۲۵ - در ترک خواستن چیزی از بخیل

اگر کس خورد زخم خار نخیل

به است ار خورد نان زخوان بخیل

خور از سفره خویش نان وبصل

که به باشد از خوان مردم عسل

اگر بر لبت آید از گرس جان

به از آن که خواهی ز دونان دو نان

گرت نیست یک نان بسوز و بساز

مکن دست در پیش دونان دراز

بخیلی تو را گر دهد شهد وشیر

ز گرس ار بمیری ز دستش مگیر

مخواه آب خوردن ز مرد بخیل

اگر باشد او مالک رود نیل

که آب وی آتش به کامت شود

دگر زندگانی حرامت شود

به خیل بخیلان اگر بگذری

شو ازچشم آنها نهان چون پری

بشارت بده بر بخیلان خام

که وارث برد مالتان را تمام

نه ز آن مال باشند شاد از شما

نه گاهی نمایند یاد از شما

خورند و خورانند وعشرت کنند

ندارند چشمی که عبرت کنند