بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱

به ماه وسرو تو رانسبتی نبودگهی

نه سرو راست قبائی نه ماه را کلهی

مگر که چشم تو دارد به عاشقان سرجنگ

که صف کشیده ز مژگان به گرد اوسپهی

بیا معافر بدار این دل خراب مرا

که از خراب نخواهد خراج هیچ شهی

به یک نگاه دوچشمت دل ازکفم بردند

نکرده آهوی وحشی گهی چنین نگهی

اگر به روی نکویان نگاه هست گناه

تمام عمر به هر لحظه گوکنم گنهی

تویوسفی وبود چاه بر زنخدانت

اگر که یوسف مصری اسیر شد به چهی

چو من نبود کسی درجهان بلنداقبال

گرم به بزم وصال نگار بود رهی