بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۷

چرا تواینهمه ای ماه بی وفا شده ای

به دوستان همه بی مهر یا به ما شده ای

جفاکشی شده ما را شعار ودلشادیم

از آن زمان که به ما مایل جفا شده ای

جدا شود چو نی از غصه بنداز بندم

ببینم ازبر من گر دمی جدا شده ای

به ملک حسن تو شاهنشهی زهی احسان

که همنشین به من خسته گدا شده ای

به من به حالت بیگانگان کنی رفتار

ولیک با همه می بینم آشنا شده ای

هزار درد تو را بی دوا شفا بخشد

اگر به درد دل خسته ای دوا شده ای

دلا چه شد که چو من گشته ای بلنداقبال

مگر به حکم قضا و قدر رضا شده ای