ای پادشاه خوبان رحمی بر این گدا کن
از مکرمت دلم را از قید غم رها کن
من خسته وغریبم شد درد و غم نصیبم
گفتی که من طبیبم درد مرا دوا کن
ما را نبود گاهی جز درگهت پناهی
از مرحمت نگاهی گاهی به سوی ما کن
با مهر وبا وفائی با هر دل آشنایی
از ما چرا جدائی دوری مکن صفا کن
تاج سر شهانی سطان انس وجانی
از ما چرا نهانی چشمی به ما عطا کن
در راهت از دل وجان باید نمود قربان
از من بیا وبستان این هر دو را فدا کن
اقبال ما بلند است فیروز وارجمند است
این جمله ریشخنداست او را تو با بها کن