بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

آگه نیی که بیتو شب و روز چون کنیم

دل را کنیم خون وز چشمان برون کنیم

جور وجفا هر آنچه توافزون کنی به ما

ما با توطور مهر ووفا را فزون کنیم

دیوانه راست جای به زنجیر زلف تو

زنجیر گشته به که خیال جنون کنیم

گفتی کنیم صبر وسکون در فراق تو

طاقت دگر نمانده که صبر و سکون کنیم

عشاق چهره از غم دل زرد کرده اند

ما رخ ز خون دیده همی لاله گون کنیم

ای دل به حیرتم که شکایت به هجر دوست

از جورچرخ یاکه ز بخت زبون کنیم

اقبال ما چوگشته بلنداز وصال دوست

هر عشرتی که هست بیا تاکنون کنیم