داده شه فرمان که مستان را نمایند احترام
شد خبر گویا ز چشم مست آن ماه تمام
روز نوروز و شب یلداست چهر و زلف او
کس ندارد یاد با هم هیچ سال این صبح وشام
هر سیه بختی زند تهمت به چرخ نیلگون
نیلگون بخت من است از آن خط فیروزه فام
ماه بودی چون رخت گر ماه را بودی دو زلف
سرو گشتی چون قدت گر سرو را بودی خرام
ماه تابان است اگر آرد رخت نایب مناب
سرو بستان است اگر دارد قدت قائم مقام
از خط و خال و رخ و زلف و لب و ابرو و چشم
بردی از من دل ندانم بردی اما با کدام
کرده ام پیدا دل گم گشته را در زلف تو
زآنکه گاهی بینمش چون دال و گاهی شکل لام
سازگار اندر مزاج ناخوش او نیست عشق
گر کسی از شوق عشق دوست باشد تلخ کام
ساقیا از باده مستم کن چو چشم مست دوست
خم خم آور می کفایت می دهد کی جام جام
زاهدان گویند می باشد حرام و می منوش
می اگر باشد به دست وی حلال است این حرام
بختم از مویت سیه تر بود و روزم تیره تر
شد بلنداقبال نامم تا تو را گشتم غلام