بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

دوش از برما یار نهان گشت وبری بود

دل بردن و پنهان شدن آئین پری بود

دیدیم به صید دل ما هست چو شهباز

شوخی که به هنگام روش کبک دری بود

می شدکه شبیهش به رخ یار نمائیم

بر روی مه ار زلف چومشک تتری بود

ز اعجاز زد ار پیش لب دلبر ما دم

عیسی مکنش عیب که از بی پدری بود

یار است برما وهمی ما به سراغش

چون فاخته کوکو گو از بی بصری بود

هر بی سروپائی چومن از عشق زنددم

کی عشق رخ یار بدین مختصری بود

ز آه دل ما نرم نگردید دل دوست

کی آتش سوزنده بدین بی اثری بود

هر کس که بلند اقبال او را شده چون من

از وصل رخ دوست ز آه سحری بود