بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

روشنی کف موسی همه ازروی تو بود

تیرگی دل فرعون هم ازموی تو بود

دم عیسی که از او عظم رمیم احیا شد

رمزی از معجزه لعل سخنگوی تو بود

از بهشت آن همه تعریف که زاهد می کرد

چو رسیدیم همه وصف سر کوی تو شد

آن همه وصف که از کوثر وطوبی می گفت

چون بدیدیم لب وقامت دلجوی توبود

آن هلالی که عیان گشت و شدانگشت نما

قد خمیده چوکمان از خم گیسوی تو بود

ره نبردیم به سوی توزهر سوگر چه

شاهراهی به دوراهی همه را سوی توبود

کوه را کس نتواندکند ازجا دل من

که زجا کنده شد از قوت بازوی تو بود

این پریشانی حال دلم امروزی نیست

کز ازل بود پریشان وز گیسوی تو بود

نام کردند از آن روی بلند اقبالم

که چوزلفت سر من دوش به زانوی تو بود