بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

کسی که عشق ندارد چه درجهان دارد

تنی که یار ندارد مگوکه جان دارد

هر آن که گلرخی او را به بر بود شب وروز

چه حاجتی به گل و سیر بوستان دارد

اگر زعاشق صادق نشانه می طلبی

قدی ز محنت وغم خم تر ازکمان دارد

علامتدگرش اینکه داغها بر دل

ز درد دوری دلدار لاله سان دارد

چوزلف یار بود درهم وپریشان حال

چوچنگ وتار همی ناله وفغان دارد

نشان آنکه گرفتار درد عشق بود

مگو که چهره به زردی چو زعفران دارد

به درد عشق گرفتار شد بلنداقبال

ز خون دیده رخی همچو ارغوان دارد