بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

امشب اسماعیل شب را عیدقربان کرده است

هر کسش از بسکه قربانی دل وجان کرده است

روی اوباشد کف موسی وزلف او عصاست

کز ره اعجاز او را شکل ثعبان کرده است

گر نباشد زلف او عیسی ابن مریم از چه رو

خویش راهمخانه را با خورشید رخشانکرده است

گر زلیخا بود یک یوسف به زندانش اسیر

یوسفی هست این که صد یوسف به زندان کرده است

با دل وجان من آنکاری که اینکافر کند

کافرم گاهی به کافر گر مسلمان کرده است

نیستش ایمان و دین با اینکه از پیر وجوان

سال وماه عمر یغما دین وایمان کرده است

قد چوسرووموچو سنبل لب چوغنچه روچوگل

بی نیازم امشب از سیر گلستان کرده است

مر مرا دست وگریبان کرده است از زلف ورخ

روز وشب را چون به هم دست وگریبان کرده است

با رگ آسایشم کاری که مژگانش کند

نشتر فولاد حاشاکی به شریان کرده است

در ره جانان بلند اقبال قربان ساز جان

کامشب اسماعیل شب را عیدقربان کرده است