بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

افزوده غم عشق تو درد و تب ما را

کرده است سیه هجر تو روز و شب ما را

ما عاشق و مستیم و به جز یار ندانیم

زاهد ز چه جویاست همی مذهب ما را

آگه نشد از طالع ما هیچ منجم

می‌سوختی ای کاش فلک کوکب ما را

تا بوسه زدم بر لب شیرین وی از شهد

تب خاله زد از فرط حرارت لب ما را

ای ترک بکن ترک جفا در دل شب‌ها

گوشت نشنیده است مگر یا رب ما را

روی سوی که آریم به غیر از تو که جز تو

کس نیست برآورده کند مطلب ما را

ما را بسی اقبال بلند است که دلدار

دربانی خود کرده یقین منصب ما را