گر شبی آنماه با زلف پریشان آمدی
ذره ذره از رخش خورشید تابان آمدی
گر نبودی آدم از آئینه ذات خدا
اینهمه نور و صفا در قلب انسان آمدی
آفتاب روی آنمه گر همی کردی طلوع
ازرخش سنگ سیه لعل بدخشان آمدی
دل نمی دانست او را در زمین و آسمان
یار اگر دامن کشان در صورت جان آمدی
گر نبودی گریه کوهی چو ابر نوبهار
بلبل بیدل چرا در باغ نالان آمدی