آفتاب منی و ماه همه
چشم و زلفت شب سیاه همه
علم و ادراک را بتوره نیست
تو نمائی به لطف راه همه
ناله می گویدم ببانگ بلند
که توئی در میان آه همه
هو غنی و انتم الفقراء
ماگدائیم و او است شاه همه
ز آفتاب رخت چو کوهی سوخت
سایه زلف او پناه همه