بحسن خود شد او دلدار عاشق
که آنرا نیست جز او یار عاشق
گهی لیلی شدی و گاه مجنون
گهی عذرا شدی و گاه وامق
چه اول قل هو الله و احد خواند
بوحدت در نمی گنجد خلایق
ز زلف و روی او بشکفت در باغ
گل صد برگ و ریحان و شقایق
دلیل راه ما شد آفرینش
بخالق راه بردیم از خلایق
چه کوهی آفتابی داشت در جان
برآمد از دل او صبح صادق