کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

جمله توئی و من نیم نیست در این میان غلط

بر رخ تست دیده ام هر دو جهان چو خال و خط

نیست تو را کرانه ی تا که کنار گیرمت

هست بسیط را بگو طرف و کنار یا وسط

۳

در دل ما خدا بود هم بمیان بحر جان

جسم چو زورقی بودجان تو شدبسان شط

باز سفید روح بین در برو بحر میپرد

نفس بود رفیق تو در تر و خشک همچو بط

گوش گشا و دیده ها شرح غمش شنو بیا

تا که بیان کنم بسی پیش شما از این نمط

۶

درتن آفتاب جان پخته شد ایدل حزین

خام ممان که می شوی در نظر خدا سقط

کوهی خسته دل بجان گشت مجرد از جهان

تاکه بدید بی جهت ذات و صفات ما فقط