کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

ترک عشق رخ زیبا پسران نتوان کرد

جز حدیث لب شکر دهنان نتوان کرد

نقد این عمر گرانمایه که جان جوهر اوست

غیر صرف قدم سیم‌بران نتوان کرد

تا چو موئی نشود در غم آن موی میان

چون گهر دست در آن موی میان نتوان کرد

عاشق است آن بت عیار به صدق از همه رو

دیگران را به رخ خود نگران نتوان کرد

کوهیا لعل بتان خون جگر می‌نوشد

این سخن در نظر بی جگران نتوان کرد