عقل کل در کُنه ادراک تو ره گم میکند
گر به سویت رهنماییهای مردم میکند
تا نبخشد حق به لطف خود کسی را چاره نیست
گرچه بر امت رسول او ترحم میکند
اول آمرزید آدم را و آنگه آفرید
رحمتش عام است بر مردم تقدّم میکند
مینماید روی چون گل باز در صحن چمن
بلبل روحم به وصل گل ترنم میکند
لطف او بر ظالمان رحمی نکرد از وصل خویش
میدهد تصدیع خود هر کو تظلم میکند
تا ننوشم دانهٔ آدمفریب از قول دیو
سینه را زین غم دلم صد چاک گندم میکند
بر براق دلم نشینم کو به هنگام عروج
چار عنصر نه فلک در زیر یک سم میکند
کوزه گردیدیم شخصی را که از چرخ او مدام
کاسه میسازد سر و از جسمها خُم میکند
هر که را یکسان نماید قهر و لطف ذالمنن
همچو کوهی در بلای حق تنعم میکند