کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

نیست گر بر سر زلفین توام سود انیست

تا ز بد مستی چشمت به جهان غوغا نیست

روح بحری است که عالم همه غرقند در او

بس عجب دارم اگر جسم کف دریا نیست

۳

قل هو الله احد گفت صمد می دانی

ذات او را بجز او هیچ کسی دانا نیست

و هو معکم چو بیان کرد خداوند ایدل

این بیان چیست اگر زانکه خدا با ما نیست

ظاهر و باطن ذرات جهان اوست همه

نیست اشیاء اگر او عین همه اشیا نیست

۶

بوی توحید ز بستان خدا نشنیده است

خار و گل در نظر عارف اگر یکتا نیست

هست کوهی ز همه روی چو عنقا پنهان

نحن اقرب چو خدا گفت از او تنهانیست