میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

رفتم بدر پیر خرابات تو بودی

رفتم بدر شیخ مناجات تو بودی

در کعبه و در دیر بهر مامن و مسکن

چون حلقه زدم، قبله حاجات تو بودی

عالم همه دیدم که بجز اسم و صفت نیست

نیکو نگرستم همه را ذات تو بودی

گیتی همه را در عدم صرف بدیدم

نفی همه را صورت اثبات تو بودی

ذرات جهان راز عدمها بسوی خویش

آوردی و اندر همه ذرات تو بودی

مافات مضی عمر من از دست بدر رفت

حمدالک چون حاصل مافات تو بودی