ترک بدخوی جفا جوی بلا بالا توئی
نی غلط گفتم نکو خوی و نکو سیما توئی
آن بهشت نقد کامروز است ما را نقد وقت
میکند بیهوده زاهد وعده فردا، توئی
آنکه از روز نخستین در ره مهر و وفا
با کسی گامی نپیموده است جز با ما، توئی
آنکه بعد از خفتن اغیار و چشم روزگار
تا سحر شبها نهادم بر لبش لبها، توئی
آن بت دلجو که پنهان راز من با دیگران
از سر صدق و صفا هرگز نکرد افشا، توئی
آن بت دلجو که پنهان راز من با دیگران
از سر صدق و صفا هرگز نکرد افشا، توئی
آنکه گیسوی گرهگیرش بود مار سیاه
جز منش کس نیست افسون ساز و مار افسا، توئی
آنکه جز تو در دلش کسرا نباشد ره، منم
آنکه جز من در برش کسرا نباشد جا توئی
آنکه جز بر پای تو ننهاده سر هرگز، منم
آنکه جز در بزم من ننهاده هرگز پا، توئی