من پرستار روی و موی توام
بنده بندگان کوی توام
تلخگو باش و ترش روی که من
بنده تلخ و ترش روی توام
خواه بر خاک ریز و خواه بنوش
من چه آبم که در سبوی توام
تو حدیدی و من چو مقناطیس
که بهر سو روم بسوی توام
نکنم روی دل بسوی عدوت
گر کنم نیز من عدوی توام
تو چه بحری و من چه جوی روان
که سرا پا بجستجوی توام
تو چه مهری و من چو حربایم
زانکه همواره روبروی توام