میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

من پرستار روی و موی توام

بنده بندگان کوی توام

تلخگو باش و ترش روی که من

بنده تلخ و ترش روی توام

خواه بر خاک ریز و خواه بنوش

من چه آبم که در سبوی توام

تو حدیدی و من چو مقناطیس

که بهر سو روم بسوی توام

نکنم روی دل بسوی عدوت

گر کنم نیز من عدوی توام

تو چه بحری و من چه جوی روان

که سرا پا بجستجوی توام

تو چه مهری و من چو حربایم

زانکه همواره روبروی توام