میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

ای گشته یک امروز تو از محفل ما دور

از دوری تو رفته ز چشم و دل ما نور

رنجی نرسد بر تن و جان تو اگر چند

از دوری تو جان و تن ما شده رنجور

هرسو که کنی مجلس و هر جا که کنی بزم

بزم تو نکو، وقت تو خوش، جای تو معمور

وقتست که باز از در مجلس بدر آئی

با طره آشفته و با نرگس مخمور

تو باده دهی، من بصلای تو کنم نوش

تو بوسه دهی، من بهوای تو کنم شور

از مردمک دیده بسوزیم سپندان

تا چشم بد از چهره خوب تو شود دور