بهار شد که جهان خرمی ز سر گیرد
جهان جوان شود و رونقی دگر گیرد
خوش آنکه بر لب جو با نگار دل جوئی
دماغ تر کند و جام باده در گیرد
نسیم باد بهاران بر آتش دل من
چو آتشی است که در چوب خشک در گیرد
اگر ز سیم و زرش کیسه ای پر است چو جام
درون کاسه سیمین بآب زر گیرد
قرار عیش و طرب یاد گیرد از نرگس
قدح بدست، سر از خواب صبح برگیرد