لطف تو سنگ را بنظر گوهر آورد
مهر تو خاک را بتجلی زر آورد
صد کاروان ز جود تو در هر نفس روان
آنصد چو بر گذشت، صد دیگر آورد
هر شب مرا بدفع حوادث بخوابگاه
عون تو صد حصار و دو صد لشگر آورد
خورشید را که رفته ز خاور بباختر
از باختر دوباره سوی خاور آورد