خوشا کاین خانه را ویرانه سازند
در آن ویرانه از نو خانه سازند
بیا ویرانه شو تا بیت معمور
ملایک اندر آن ویرانه سازند
چه خاصیت در این آب و گل افتاد
که هم زو کعبه هم بتخانه سازند
بنازم دست قدرت را در این خاک
که تسبیح از گل پیمانه سازند
چو یک پیمانه می را شکستند
هزاران سبحه صد دانه سازند
چنان ویرانه شد مسجد که آباد
نخواهد شد مگر میخانه سازند
بیا دیوانه را عاقل کن ای مرد
چه سود ار عاقلی دیوانه سازند
نمی گنجد حقیقت در بیان ها
که چندین قصه و افسانه سازند
کنید اینسان که بهر صید سیمرغ
ز خط و خال، دام و دانه سازند
بوصف حال ابسان و سلامان
حدیث از شمع و از پروانه سازند
دو گیتی گر شود ویرانه، آباد
بدست همت مردانه سازند