دو چشم مست تو کز خواب ناز برخیزد
هزار فتنه ز چین و طراز بر خیزد
کسی بطره کوتاه تو نیارد چنگ
مگر که از سر عمر دراز برخیزد
هر آنکه جان و سر اندر سر هوای تو کرد
ز خیل دلشدگان سر فراز برخیزد
هر آنکه بر سر راهت نشست و دل بتوبست
ز مهر هر دو جهان بی نیاز برخیزد
چنانکه زلف پریشیده تو بر رخسار
میان شک و یقین امتیاز برخیزد
بشاهراه حقیقت بمنزل تحقیق
کسی رسد که ز عشق مجاز برخیزد
ندیده ایم که از جام عشق بیخود و مست
کسی فتد که دگر باره باز برخیزد