آب بودم صحبت آذر گلابم کرده است
خاک بودم کیمیاگر زر نابم کرده است
بنده پیر خراباتم که در دیر مغان
خدمت جام و سبو را انتخابم کرده است
چل صباح اندر بزیر دست و پا چوب و لگد
خوردم از مغ تا کنون در خم شرابم کرده است
بیخبر از واعظ و بیگانه از گفتار شیخ
آشنا با ناله چنگ و ربابم کرده است
خوشه تا کم که آدم چید از باغ جنان
آتش شرم از گنه، یک قطره آبم کرده است
یک کتابی می که نوشیدم ز دست میفروش
واقف از اسرار و آیات کتابم کرده است
گر دل دیوانه از دستم برون شد باک نیست
لطف حق معزول از این ملک خرابم کرده است