صوفی امروز مگرمست زجامی دگر است
رفته از خویش که در سیر مقامی دگر است
می حلال است بکیش من و تزویر حرام
که بهر کیش حلالی و حرامی دگر است
رشته سبحه و زنار اگر چند یکی است
در حرم دامی و در بتکده دامی دگر است
شیخ دعوی کند از تقوی و صوفی ز صفا
که بهر بزمی ازین شعبده نامی دگر است
من بر افراد بشر شیخ بر آحاد بقر
ز خداوند بهر قوم امامی دگر است
شیخ دارد نفسی با اثر از وعظ و لیک
سخن پیر خرابات کلامی دگر است
مشو ایخواجه چنین غره که هر شام و سحر
طائر دولت و اقبال ببامی دگر است
ساغر عیش که در دست مدیر فلک است
میکند گردش و هر روز به جامی دگر است