آنکو سرشت مهر تو اندر سرشت ما
هجر تو را نوشت چرا سرنوشت ما
گشتیم خاک ما، که مگر دست روزگار
روزی زند ببام و در دوست خشت ما
ما را بجرم عشق بدوزخ اگر برند
باشد خیال دوست بدوزخ بهشت ما
از ما مپرس حرف و خیالات کفر و دین
ابروی اوست کعبه و کویش کنشت ما